- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آسِمان چه؛ مُعَطَّر است امشب غَرقِ در خنده اَختر است امشب بیگـمـان محـضِ خاطر کـوثر دل خوشی صد برابر است امشب شـب اعــجـازِ دسـتِ بـیمـثــل رَبُّ الْاَرْبابِ اکبر است امشب مـیرسـد دلـبـر و نـگـاری کـه همه هست پـیـمـبر است امشب تـکـیه گـاهی قـوی و بـیمـانند هدیۀ حق به حیدر است امشب هاتفی خواند که عاشق الـزهرا شب مـیـلاد مـادر است امـشب زنــدهای گـر کـه بـا دمِ زهــرا کَـف بــزن نــازِ مَـقــدَمِ زهــرا جان سراپای شادی و شعف است فَـتَـبـارَک بُلـند هر طرف است شب حاجت گرفتن است امشب هر گدا بی گمان پی هدف است مثل کعـبهست واجِبُ التـعـظـیم بس که یاس حبیب با شرف است حک به قـلـبِ علی شده زهـرا مثل یک دُرّ که در دل صدف است کـوری چـشـمِ دشـمـنـان عـلـی فـاطمه هـسـتی یل نجـف است سائـل امشب ز رزقِ عـیدی تو پای بوسی شاه لو کـشف است شکر هر دم غـریق زمـزمـهام مـن گـدای عـلـی و فـاطـمــهام آمـد از راه و جـانِ جـانـان شد خندهای کرد جهان گـلستان شد ز شـکـوه و جــلالِ مــیــلادش غـم فـراری خوشی نمـایان شد نــمـی از بـرکـت قــدمهــایـش رزقِ خـلـقِ خــدا فــراوان شـد هر که شد خـاک پیـش پـای او شــهــریــار تـمــام دوران شـد نام زیـبای او چه شیـرین است هرکه زهرا نوشت غزلخوان شد مـا اسـیــر نـگــاه زهــرائــیــم رجـز مـا مـیــان مــیــدان شــد فــاتـحِ هــر نــبــردِ تـاریـخـیـم ما عـلـی وار و مردِ تاریـخـیـم
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
حدیـثی نقـل باید کرد از لـولاک بالاتر که نورش لیلۀ قدر است و از ادراک بالاتر طهورای وجودش قبل از این عالم زبانزد شد طلوع نور او سوغاتی معراج احمد شد قدم رنجه نموده در جهان تاثیر بگذارد قدم بر روی چـشم آیۀ تطهـیر بگـذارد جهان پر نور شد از روشنای صبح لبخندش مه و خورشید حیران کرامات گلوبندش خدیجه در سلوک نور، وقتی رهسپارش شد در آغوشش گرفت و سالها خدمتگزارش شد خدا بر گنج عصمت در و مروارید بخشیده به یمن فاطمه بر عالمی توحید بخشیده همان حوریهای که سابقاً در عرش ساکن بود همان گنجینه خلقت که خود گنجور محسن بود تمام طایـفه او را خـدای ایل میگـفـتند ملائک سجده بر او کرده و تهلیل میگفتند کسی که از ازل در آسمان اُمِّ ابیها شد همان آئینهای که مادر اسماء حسنی شد همان که شرح میدادند قدسیها عفافش را به سائل میدهد پیراهن شام زفافش را خدا پرده نشین منزلش کرده است عصمت را به او بخشیده بین رقعهای حکم شفاعت را بهشت از عطر بانو وام میگیرد شمیمش را پیمبر بوسه میزد دائماً دست کریمش را قَدَر را مشت کرده ریخته در بین دستاسش قضا تقدیر شد بین قنوت گرم احساسش گلی نازکتر از گل، خلق کرده خیل حورا را همان نوری که بخشیده است معنا لفظ؛ زهرا را تلألو داشته روزی سه دفعه زهره بر حیدر تجلی میکند کـوثر فقط بر ساقی کوثر سپیده دم سپید و ظهر، زرد و عصرها حمرا بخوان روح القدس ذکر؛ و ما ادراک ما زهرا چه اشراقی جمالش بر امیرالمؤمنین دارد که از نور حسینش این تجلّی در جبین دارد نگین بارگاه عرشیاش یاقوت حمرا شد زبرجد میوۀ این شاخسار سبز طوبی شد شده او حجت الله علی الاطلاق معصومین تمام دردها را نام بـانو میدهد تسکـین خبردار است زهرا از «بما کان» و «بما کائن« تجلی کرده واجب گوئیا در قالب ممکن نماز شب، خدا بود و مباهات به نجوایش چنان غرق قیامش شد ورم کرده است پاهایش »الهی بعلیٍ» را صد و ده بار میخواند قنوتش نیمه شب «الجار ثم الدار» میخواند خدا هر لحظه در عرشش به این قدیسه مینازد که با اکسیر چشمش از غباری فضه میسازد به زیر پای او فرش از پرش، جبریل گسترده یهودی رو به سوی چادر او سجده آورده پناه آسـمان وقتی که باشد چادر زهـرا نباشد واژگان خاکی ما در خور زهـرا سیاه چادرش باشد شب شعر غزل خیزی به غیر از چادرش هرگز نباشد دست آویزی بگو نورٌ علی نور است، چون چادر کند بر سر شکوه ریشههای چادر او پهن در محشر تمام عـالـم هـستی، شـبـیه مـرد نـابـیـنا همیشه دور از درک وجود نوری زهرا عوالم مثل تسبیحی که باشد در کف بانو ظهور علم یعنی صفحه صفحه مصحف بانو ملک از مریم چشمان او انجیل میخواند نبی با مصحف پیشانیاش ترتیل میخواند نگو که سرور مریم بگو که «بل هیَ اعظم« همان که خلقتش بوده است قبل خلقت آدم برای خاکبوسی درش روح الامین آمد به حال « اُدخـلـوها بِـسلامٍ آمـنـین» آمد ملائک صف به صف خدمتگزار خانۀ بانو که عزرائیل هم اذن شرفیابی گرفت از او مقـامات نبـوت با کرامـاتش شود کامل به نان دست پخـت او تـمام انـبـیا سائل حکایت میکنم آن جود مافوق تصور را بگویم از عنایاتش، بخوانم روضۀ حُر را به این درگاه هرکس منتسب شد، مرتبت دارد که فرمودند صد جا مهر زهرا منفعت دارد قیامت خواب دیده شب به شب فصل حضورش را که تشریفش گلستان می کند راه عبورش را شفیعی که سوار ناقهای از نـور میآید رخش زیر پر حـوریهها مستور میآید شفق ناخوانده مهمان رخ آن ماه طلعت شد چنان که ماه، روی خاک افتاد و قیامت شد جلال گوشواره بر زمین افتاد و خاکی شد شکست و ابتدای ماجرای دردناکی شد لگد می خورد بر احساسِ مانند گل یاسش امان از دست آن همسایههای قدر نشناسش خبر از ماجرای کوچه تنها قاصدک دارد حسن با کوچه و دیوار رازی مشترک دارد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
وقتش رسیده است خدا، عشق، رو کند تا با وجـود عـشـق جهـان را نکـو کـند هـرکس پی سعـادت و فـوز عظیـم بود در سینه عشق فاطمه را جست و جو کند گـل دخـتـر پیـمـبـر و ریحانة النبـیست خوشبخت آنکسیست به ریحانه خو کند زهرا فرشتهایست که از درک خارجاست بـایـد خـدا بـیــایــد و تـفـسـیــر او کـنـد قدرش برای ما همگـان نـاشنـاختـهست بـایـد کـه وحـی مـنـزلـتـش بـازگـو کند هـر بند بند جـان پیـمـبــر شـود بهـشـت وقـتـی گـل بـهـشـتی خود را که بو کند در شأن او بس است همین که علی فقط در قـلب خـویش فــاطـمـه را آرزو کند وقتی که نور فاطـمه در خانۀ علیسـت دیگر چراغ را چـه نـیازیست سو کند خـیاط نـزد صـورت زهـرا درون شب سوزن به نخ کـشید که چادر رفـو کند۱ هرکس محـبّ فـاطـمه باشد نیاز نیست در روز حـشر فـکر شراب و سبـو کند سیراب میکند علی از حوض کوثرش هـر بـنده را که فــاطـمـه بـا آبــرو کند
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
لـیـلـةالـقـدر انـبـیـا زهـراسـت کوثر و قدر و هلاتی زهراست سایه گـستر به روز رستاخـیز زینت عـرش کـبریا زهراست از حـرا تا غـدیرخـم پـیـداست مکـه امشب تـجـلی نـور است سفـرۀ رحمت خـدا جـور است نــور بـاران شـده هـمـه دنـیــا از طـلـوع و ظـهـور یا زهـرا
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شُـکـوه خـلـقـت نـوری او زبـانزد شد در آسـمـانِ عـلـی زهــرۀ مـحـمـد شـد قـلـم کـشـیـد بـه تـقـدیـر شـوم بـاورهـا عـزیز قـلـب پـدرهـا شـدنـد دخـتـرهـا برای شب زدگان یک پیام روشن داشت نزولش از لب روح الامین شنیدن داشت زمین از آن تب ظلمت نجات پیدا کرد طـلـوع آیـۀ تـطـهـیـر را تـمـاشـا کـرد صفـات قـدسـیه تـقـدیم پیـشگـاهش شد پر فـرشته به هر گام فرش راهش شد بـه قـاب آیـنـهاش انـکـسـار نـنـشـیـنـد به دامـنش سر سـوزن غـبار ننـشـیـند شده ست صبح ازل جلوه دار لبخـندش نیـامـده است و نـیـاید زنی هـمانـندش نه آسیه ست نه مـریم، نه هاجر و حوا شبیه هیچ کسی نیست جز خودش زهرا خرد به درک حضورش خیال خام کند بـه احـتـرام مـقـامـش نـبـی قـیـام کـنـد قـسم به بـَضعـةُ مِنّی، قـسم به اعـطینا فراتر از شب قدر است حرمت زهرا حـقـیقـت ملـکـوت خـداست ساحت او کـمـال طاعـت معـبـود در اطاعـت او روایت است قیامت، قـیامت زهراست رضای حضرت حق در رضایت زهراست نگو که محشر کبریست، عرصه آسان نیست محب فاطمه در روز حشر گریان نیست سـوار نـاقـهای از نـور میرسد مـادر به داد این دل رنجـور میرسـد مـادر نجات اهل یقین ریشههای چادر اوست چه قدر نام وزینِ شفیعه درخور اوست ثنای حضرت صدیقه کار هر کس نیست در این حریم که هر واژهای مقدس نیست چگـونه عرضه نمایم بر آفتاب چراغ تـبـلـوری که نـدارد در آفـتـاب چـراغ خـدا کـند که ببـخـشـد بـضاعـت ما را چگونه شرح دهد قطره وصف دریا را حـبـیـبهای ست که محـبـوبۀ خـدا باشد یگانهای ست که هم کفو مرتضی باشد به هـل اتی شده تجـلـیل از کرامت او به وجـد آمـده جـبـریـل از کـرامت او سعادت همه سر منزل صراطـش بود بهشت، باغـچۀ کـوچک حـیاطـش بود ملیکه بود ولی خـانهای محـقـر داشت نبود اهل تجـمل، به عشق باور داشت ملیـکـه بود ولیکن قـبول زحـمت کرد که با ندیمۀ خود، کار خانه قسمت کرد عـفاف سیرۀ او را به خط ناب نوشت حجاب فاطمه را برترین حجاب نوشت اگر که فـضه او خـاک را طلا سـازد نگـاه فـاطـمه از خـاک فـضهها سـازد نداشت خواب خوش از غصههای همسایه قـنوت بسته چه شب ها برای هـمسایه دعای او که به دست علی ست آمینش خدا نیاورد آن روز را که نفـرینش... هراسِ از غضبش، ختم کرد غائله را نـگـاه کـن سـنـد مـحـکـم مـبـاهــلـه را بـرآرد از شب ظلمت دمـار خـطبۀ او گرفته است دم از ذوالفـقـار خـطبۀ او به حکم خیر کثیرش، به حکم احساسش هنوز فاطمه در گردش است دستاسش به مهر مادریاش تا ابد دلم گرم است تنـور خانه زهرا هـنوز هم گرم است مـرا مـبـاد که دست تـهـی روانـه کـند چـه مــادرانـه بــرایـم انـار دانـه کـنـد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
پَــرِ خـرد نـرسـد تـا مـعــانـی نـامـش شکـسـته بـال خـیال از تـصور بـامش چگـونه وصف کنم جـایگـاه زهـرا را کسی که جـنّت ما هست تحت اقدامش چه دختریست که در مدحتش بود بابش چه دختریست که در خدمتش بود مامش چه دختری که بر او جبرئیل نازل شد برای عرضۀ وحی اش برای الهـامش مـقـام لـیـلـه قـدر اسـت، لـیــلـۀ قـدری که ماندهایم هنوز اول همان «لامـش» گزاف نیست، تعجب مکن اگر گـفـتند که هر پیامـبری فاطـمه ست پیغـامش عـلی که بـودنش آرامش دو عـالم بود حـضور دخـت نـبی مینـمود آرامـش نماز بود و دعـا بود، شام تا صبـحش نجات خلق خـدا بود، صبح تا شامـش چگونه رزق خلائق بدست زهرا نیست کسی که سوره رسیده برای اطعـامش به وقت مـیل انـارش انـار مـیل نکرد خـدای عـزو جـل هـم نـمـود اکـرامش درخـت دین پـیـمـبـر بـلـنـد قـامـت شد خـمیـد فـاطـمه تا قـد کـشیـد اسـلامـش بدون فاطـمه هر کس اگر طـواف کند لباس ذلت و خواری اوست احـرامش گدای فاطمه مسکین وقت و بیوقت است فـدای لـطـف بهـنگـام و نـابهـنگـامـش زمان جنگ شهـیدان به ما نشان دادند که او چگـونه گـره باز میکـند نامـش زمان، زمان تـجـلی خـطبه زهـراست خـلیـفه بـازی و ایـنهـا گـذشت ایامـش عـدو شود سبب خـیر اگر خـدا خواهد به شـرط آنکه نیـفـتی به پـنجـه دامش برای ذلـت ما نـقـشه داشت دشـمن ما ولی درایت رهـبـر گـذاشت نـاکـامـش زمـام کـار اگـر دست زادۀ زهـراست بدون شک به فرج میرسد سرانجامش
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
عـالم نـبـود، فـاطـمه اما حـضور داشت قبل از شروع خلقت دنیا حضور داشت در آن زمان که ظرف مکان و زمان نبود روح بزرگ حضرت زهرا حضور داشت تا او نـمینـشـست پـیـمـبـر نمینـشـست در مجـلسی که اُمّابـیـهـا حـضور داشت مولا به زیر سایه زهـرا حضور داشت زهـرا به زیر سایه مولا حضور داشت وقـت نـماز، عـرش میآمـد به دیـدنـش حـتی خـدا برای تـمـاشا حـضور داشت زن بـودنـش دلـیـل نجـنـگـیـدنـش نـشـد در پشت جبهه فاطمه حتی حضور داشت با اینهـمه حـضـور ولی جلـوهگـر نـبود زهرا حجاب داشته هر جا حضور داشت بایـد شـبـیه فـاطـمـه از حـق دفـاع کـرد با هرکسی که نیست در این خط وداع کرد بین زنان هر دو جهان بهترین زن است سر رشته امور به دست همین زن است زهرا حقیقتی است که چون روز روشن است کتمانپذیر نیست چون از بس مبرهن است بایـد خـدا مـدیـحـه سـرایـش شـود فـقـط در وصف او زبان همه لال و الکن است با شـادیاش رسـول خـدا شـاد میشـود چون گفته است شادی او شادی من است سرچـشـمه عـفـافِ زنان عـفـیـفه اوست مریم به لطف فاطـمه پس پاکدامن است بـالاسـت جـایـگـاه زنـان در نـگـاه دیـن تـاج سـر ائـمـه اطـهـار یـک زن اسـت ریحـانه است اگرچه ولی در دفـاع حق چون ذوالفقار سخت تر از کوه آهن است شــرط رضـای او و خــدا و پـیــامــبـر سربـازی ولی و در این راه بودن است بایـد شـبـیه فـاطـمـه از حـق دفـاع کـرد با هرکسی که نیست در این خط وداع کرد شـأنـش بــلـنـد مـرتــبـهتـر از مـقــامهـا نـامـش زبــانزدِ هـمـه در بـیـن نــامهـا واژه بـرای گـفـتـنِ از فـاطـمـه کم است مدحش چگونه وصف شود در کلامها؟ از جــانـب خـــدا و تـــمــام مــلائــکــه هر صبح میرسد به حضورش سلامها از فـرط رفـت و آمـد جـمـع فـرشـتـهها اطـراف بـیت فـاطـمه هـست ازدحـامها گرچه ائـمـه حـجـت حـق بر خـلائـقاند او حــجـت خــداسـت بــرای امـــامهـــا دارالشفاست، پس پدرش با وجود او… بـیاحـتــیــاج مـیشــود از الـتــیــامهــا بوسه به دست فـاطمه فخـر محمد است مـامـور بـوده اسـت بـه ایـن احـتـرامهـا قـبـل از هـمـه بـه یـاری مـولا بـلـند شد زهــراسـت ابــتــدای تـــمـــام قــیـامهـا روز قـیـام مـنـتـقـمـش هـیچ دور نیست بــرپـــا شـــده مـــقــدمــه انــتـــقــامهــا بایـد شـبـیه فـاطـمـه از حـق دفـاع کـرد با هرکسی که نیست در این خط وداع کرد تا روز شـادی هـمه چـیزی نمانده است تا انـتـقـام فـاطـمـه چـیـزی نـمانده است نـشـنـاخـتـنـد فـاطـمـه را در زمـانـهاش او را فـقـط شـناخـت خـدای یـگـانـهاش عـالـم اگـر بـه بـحـر تــفـکـر فـرو رود فـهـمـی نـمیرسـد بـه یَـم بـیکـرانـهاش اذکارِ توصیه شده تسـبـیح فـاطـمه است اعـجـاز مـیکـنـد بـخــدا دانــه دانــهاش قـدیـسه بود و خـادمـه و خـانهدار وحی بــیتالـمـقـدس اسـت بـه والله خـانـهاش زهـرا رسالت پدرش را به دوش داشت پس میکـشیـد بـار عـلی را به شـانهاش مـانـنـد کـوه پـشـت عـلـی ایـسـتـاده بود خوش بود مرتضی به همین پشتوانهاش وقف عـلی شد و به خودش هم بهـا نداد در طـول زنــدگـی بــدون بــهــانــهاش مهـریـهاش شـفاعت ما در قـیامت است جــانـم فــدای مــرحـمـت مــادرانــهاش دل در هوای او سوی معصومه پر کشید زیرا که گـفـتـهانـد قـم اسـت آشـیـانهاش گـلچـیـن به یاس بـاغ نـبوت هجـوم برد ساقه شکست و سوخت در آتش جوانهاش بایـد شـبـیه فـاطـمـه از حـق دفـاع کـرد با هرکسی که نیست در این خط وداع کرد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
خدا از عرش، نازل کرد، رودِ کوثر خود را همینکه دید، کام تـشنۀ پـیغـمبر خود را قیامت آمده؛ قبل از قیامِ صورِ اسرافیل خدا رو کرده از آغازِ خلقت محشر خود را زمین پرواز کرد از خاک، تا افلاک، با زهرا تماشا کرد، با ناباوری دور و بر خود را میان رحل دستش بوسهباران میشود قرآن پدر وقتی که میبوسد دهانِ دختر خود را یتیمی سخت بود؛ اما به پایان آمد این سختی یتیمِ مکه در آغوش، دارد مادر خود را پدر میگفت، میدانی دلیلِ خلقتم هستی؟! تکان میداد، با لبخند، زهرایش سر خود را سلامی رونمایش شد؛ برای اولین دیدار امیرالمومنین تا دید، روی همسر خود را زبانِ شاعران لال است، در توصیف سِرُّالله معطر میکنند از نامِ زهرا دفتر خود را
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بـه نـام نـور، به نـام مـطـهّـر زهــرا برای عـرض ارادت به ساحـت دریا اگرچه کـمتر از آنم که دلـبـرم باشی
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
امـروز عـالـمـى ز تـجـلّى منـوّر است میلاد با سـعـادت زهـراى اطهـر است از ره رسـیـده موکـب بـانـوى بـانـوان کـائـیـنـه تـمـام نــمـاى پـیــمـبـر اسـت
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
وقتی قدم به خاک زدی خاک جان گرفت آئیـنـهای ز نـور تو هـفت آسمان گرفت چشمت که باز شد به خدا جز خـدا ندید هفت آسمان ز نور تو رنگین کمان گرفت گـلـزار وحی با تـو نه تـنهـا بهـشت شد عـطـر بـهـشت از تو تـمام جهان گرفت کـعـبـه ز یـمـن آمدنت غـرق شـور شـد بطحا ز شوق، رونق بـاغ جـنان گرفت زیــبـاتـریـن پــدیـدۀ تــاریـخ شـد پــدپـد وقـتی رسول نـور، تورا درمیان گرفت یک فاطمه به خلقت خود داشت کردگار او را ز حق، خدیجه کنون ارمغان گرفت بـانـوی بـانـوان بـهــشـتی تـو و، ز تـو مریـم نـشان خـدمـت این آسـتـان گرفت حوّا به به پاس دیدن رخسارت از بهشت در دست خویش دسته گل ارغوان گرفت جبریل آن پـرسـتوی قـدسی، به پاس تو بر بـام بـوسـتـان نـبـوّت مـکـان گـرفـت فـضّـه ز فـیـض خدمت این آستان نـور از ابر رحـمت تو به سر، سایـبان گرفت با دیدن جـلال تو هـرگز عـجـیب نیست انگشت حیرتی که فلک در دهان گرفت قـرآن کـتاب نـور خـدا در مدیـح توست باید تو را ز مصحف قـرآن نشان گرفت از سـیـر زنـدگـانـی غــرق شـکــوه تـو درس وفا وعشق و فضیلت توان گرفت ای آفـتـاب عـصـمت کـبـرای حـق، دلـم در ســایـۀ مـحـبـت تـو آشــیـان گـرفـت چون خط نـور میگـذرد از پُـل صراط هرکس که از ولای تو خـط امان گرفت هر دل که شـمـع محـفـل زهـرا وآل شد پـروانـۀ بـهـشـت ازاین خـانـدان گـرفت دیگرچه میتوان به مدیحت نوشت وگفت وقتی قـلـم ز دست فـتـاد و زبـان گرفت امشب شبی خوش است «وفایی»که میتوان حاجـات خویش را ز امـام زمان گرفت
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
فصلِ قَد قامتِ عشق است و طبیعت سبز است دامنِ بیرقِ افـراشـته قـامت سـبز است سیبِ معراج، به معراجِ زمین آمده است بر رکـابِ نـبـی الله، نگـیـن آمـده است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آمد به جهان او که وجودش همه جود است در هر نَفَسَش نَبضِ همه بود ونبود است طـفـلی بـگـذارد به زمـین پـا که محـمـد مسرور بُوَد، کور، دوچشمان حسود است زهـراست همان عامِل پـیـدایش هـسـتی مِهرش زِ ازل آب و گِلِ ظرف وجود است فوجی زِ مَلَک هـمره او آمده از عـرش تا زیر قـدمهاش کـنند از پَـرِ خود فـرش
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
کـویـریم و بیتاب بـاران زهـرا فـقـیریم و محـتاج احـسان زهرا مسـلـمان زهـرا، مسـلـمان زهرا اگر مـثـل رودیم، دریـا شـناسـیم به مجـنون بـگـویید لـیلا شناسیم مـیان قـنـوتش دعـا کـرده زهـرا على دوست ها را جدا کرده زهرا سبب میشـود افـتـخـار عـلی را زنـد پـرچـم اقــتــدار عــلــی را روا شـد پس از فـاطـمه آرزوها شده بسـته لبـهـاى آن یـاوه گوها سـلام و درود خـدا بـر خـدیـجـه کـس بیکـسى پـیـمـبـر خـدیـجـه به ما داده ارث خروشانیاش را گرفتیم درس رجزخـوانیاش را همین عـشق را ادعا میکنیم اش فـقـیـرانه ما الـتـجـا میکـنـیم اش دعا میکـنـیم و اجـابت گـرفـتـیم در خـانـه او اقــامـت گـرفـتــیـم به جز مهر زهـرا ثـوابی نداریم به جز فـاطـمه ما جـوابی نداریم غـم از ما گرفـته اگر غم خریده بد و خوب را نیز، درهم خریده قـسم بر حـسـین بدون سـپـاهـش به لب تـشـنۀ گـوشه قـتـلگـاهـش
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
از فـاطمه گفـتن همان خیرالعمل بود مـیـلاد او امـروز نـه، روز ازل بـود نور است او، در لازمان و لامکان است هرجا که میبینیم هست و بینشان است بیفـاطـمـه جـبـریل هم نـازل نمیشد قـرآن بدون کـوثـرش کـامـل نـمیشد سر در نـیـاوردیم هـرگز از مـقـامش میایـسـتـاد احـمـد بـرای احـتـرامـش جـان پـیـمـبـر، جـان مـولا بود زهـرا تـفـسـیـر پـیـونـد دو دریـا بـود زهـرا تعریف ما از عشق در یک جمله این است زهـرا فـقـط کـفـو امیرالمومنین است تلفـیق عـقلانیت و احساس زهـراست خیرالنسا تنها نه، خیرالناس زهراست در خانهای کوچک هزاران راز دیدیم از وصلههای چادرش اعجـاز دیدیدم اذن شفاعت روز محشر در کف اوست تقدیر عـالم لا به لای مصحف اوست باید برای بـردن نـامش وضـو داشت دیدهست نابینا حجابی را که او داشت خـیـر کـثـیـرش میرسد از آیـههایش غـرق دعـایش خـانـۀ هـمـسـایههایش ما که فـقـیریم و یـتـیـمـیـم و اسـیـریم باید فـقـط از دست او روزی بگـیریم یک زن بزرگِ جمله مردان زمین است دنیا تماشا کن حـقوق زن همین است زن را چنین چشم و چراغ خانه گفتند در شأن او «اَلـمَـراَهُ ریحانه» گـفـتـند زن نیست آنکه فـطرتش تاراج رفته زن کیست؟ مرد از دامنش معراج رفته جز راه دین رفتن برایش بینتیجهاست دنبال الـگـوئـید آیا؟ زن خـدیـجهاست آنکه خـدا یک روز دنـیا را به او داد دنیاش را بخشید، زهـرا را به او داد زن را ز مردان هم فراتر میشناسند عیسی بن مریم را به مادر میشناسند زن جلوهاش در بطن عاشوراست آری نـور حـسین از زینب کـبراست آری او که جهان شد زیر و رو با انقلابش مـحـدود بـوده زینب آیا با حـجابـش؟ زینب به جای مـردها هم امتحـان داد آزاد بـودن در اسـیری را نـشـان داد حـالا کـمـی در بـیـتهــای آخــریـنـم بــایـد بـگـویـم از زنــان سـرزمـیـنـم نـامآور گـمـنـام، نـور در حـجـابانـد در اصـل آنها صاحـبـان انـقـلاباند آنها که فـردای قـیـامت روسـپـیـدنـد جـمـعاند دور فـاطـمه، اُم الشـهـیـدنـد آن مادران که تا هـمیـشه سـرفـرازند با خون فـرزنـدانـشـان تـاریخ سـازند دنــیــا نــمـانــده بــی ولــیالله مــردم فـرزنـد زهـرا میرسـد از راه مـردم تقـویم ما عـطـری دگر دارد بهـارش زهراست بیش از هر کسی چشم انتظارش از غربتش یک روز بیرون خواهد آمد با لشکـری از فاطـمـیون خواهـد آمد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
باران شروع شد، همه جا را صدا گرفت پس کوچههای قلب محـمّد صفا گرفت گل کرد روی فاطمه بر روی مصطفی جبریل روی دستِ قـنوتش دعا گرفت هر دختری که حضرت زهرا نمیشود بـاران آیــه آیــۀ کــوثــر شــروع شــد اعجـاز ذکـر ربک وانـحـر شروع شد هر دختری که حضرت زهرا نمیشود آمد بـهـشـت ناب مـحـمـد لـقب گـرفت دار و ندار حـضرت احمد لـقب گرفت هر دختری که حضرت زهرا نمیشود آمـد بـرای شـیـعـه بـهـشـت آرزو کـند خـود را بــرای دیـن خــدا آبــرو کـنـد هر دختری که حضرت زهرا نمیشود آمد که عشق و شور و شعف را نشان دهد معنای شعر و شور و شرف را نشان دهد هر دختری که حضرت زهرا نمیشود ما تشـنهایم، تشنۀ یک جرعه کـوثـریم قـنـبر نه بـلکه خـاک قـدم های قـنـبریم هر دختری که حضرت زهرا نمیشود
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
در زمـیـن آسـمـان نمیگـنـجد قـدرِ او در بـیـان نـمـیگـنـجـد شـبِ مـیـلاد حـضـرتِ زهــرا ذوقِ ما در لـسـان نـمیگـنجـد ذرّهای از فـضـائـلـش بیشک در دلِ واژگــان نـمـیگــنـجـد سطحِ احساسش آن قدَر بالاست بـیـنِ شـعـر روان نـمـیگـنـجد اینکه میگریم از سرِ شوق است اشک در چـشممـان نمیگـنجد شـرحِ حــالِ مـلازمــانِ درش در زمان، در مکـان نمیگنجد آنکه پـیـراهـنـش به سائل داد در دلـش دردِ نـان نمیگـنـجـد منشأ خـیر و مصدرِ حق است قـصدِ باطـل در آن نمیگـنجـد معنیِ عصمت است و مادرِ آب مثـل او در جـهـان نمیگـنجـد هرکه سود از نگاه زهـرا بُرد در حـسـابش زیـان نمیگـنجـد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
چـلـه نـشـین صـدفـم، دُر شـدم از نـفـحـات نــبـوی پُــر شــدم فـاطـمه یـا فـاطـمـه یا فـاطـمـه تــشــنـه شـدم، آب زلالــم بــده گـرسـنــهام، رزق حـلالــم بـده فرصت چل روزۀ حق سر رسید سـیب بهـشـتی مـعـطـّر رسـیـد بـاز در لـطـف خــدا بــاز شـد به اذن حق، دوباره اعجاز شد رحمت و رحـمـانیـتت گفته که جــلـوۀ ربـانـیـتـت گـفــتـه کـه تو کـیـسـتـی، حـبـیـبـۀ کـبـریـا شـافــعـۀ مــحـشــر روز جــزا تـو دخـتـر رسـالـتـی، فـاطـمـه تـو هـمـسـر ولایـتـی، فـاطـمـه مـادر سـادات! چـهها کـردهای سنگ دلـم را تو طـلا کردهای فـاطـمهای بـانـوی نوکـر نـواز اشاره کن! قـنبر و فـضه بساز سـورۀ کـوثـر وسط کوچه، تو حـیدرِ حـیـدر وسـط کوچه، تو
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
وسع کـم داشـته را لطـف فـراوان باید از عطش سوخته را رحمت باران باید حُر که دُر شد سر این حال خجالت شده است محـضر اهـل نظر سر به گـریبان باید گرچه ما لکـۀ نـنـگـیم و مضافـیم همه انـبــیـایـی که کـرامـات مـکـرر دارنـد چـشم امـید به یک جـلوۀ کـوثـر دارند ذکر تسبیح تو هرلحظه بروی لب ماست مـست هـا دائـما انـگـیـزۀ ساغـر دارنـد دل به دست تو سپـردیم طلا پس دادی مینـویـسم سر خـط یاعـلی و یا زهـرا قـافـیه سـاخـتـم از نـام عـلـی با زهـرا پیـش عـالـم همه جا عـالـمـه بایـد باشد شأن دستی که دخیل است به کوثر بالاست چون که غوغای تو در وادی محشر بالاست به روی شهپر جبرئیل فقط جای تو بود
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
میوۀ جانِ رسالت نـورِ چـشمِ مصطفی بانوی حوری سرشت و باغِ رضوانِ خدا حاصلِ یک اربعین زهد و ریاضت فاطمه سیبِ بستانِ بهشت و نـورِ جنّت فاطمه جلـوۀ مـعـراجِ بـابـا لـیـلـةُ الاَسـرارِ او ساکنانِ عرش یکسر محو در انوارِ او گوشِ جان را نغمهای از رویش گُل میرسد عالمِ درمـانـده با او بر تکـامل میرسد حضرتِ ختمِ رُسل تکریمِ نامش آمد است جبرئیل از سوی حق سر بر سلامش آمد است یاسِ خوشبویی که عالم را معطر میکند چشمِ جادوییِ او اعـجـازِ اکـبر میکـند نامِ او سنگِ بنای هر چه خلقت میشود نورِ او سرچـشمۀ نورِ حقـیقت میشود روشنیِ عالـم از نورِ وجودِ فاطمهست آسمانها حیرت از اشکِ سجودِ فاطمهست عطرِ مینوی نبوّت سیبِ سرخ احمد است جانِ طاهـا یا هـمان اُمّ ابیـهـا آمد است »فاطمه آمد که تا آئینِ حق معـنا شود« »از حسینش نهضتی در کربلا بر پا شود« غرقِ نور و غرقِ عشق و باغِ بینش فاطمه »اولین سنگِ بـنای آفـریـنـش فـاطـمه« او که بطنِ سورۀ نور است دُرِّ کوکبی مـیشــود اُمّ الائــّمـه مـیشــود اُمّ اَبـی آیۀ تطهیر اگر در شأنِ او نازل شده است »یعنی اینکه دینِ ما با فاطمه کامل شده است« کوثرِ جوشانِ احمد سرورِ هر چه زنان شرحِ تکریمش همان بحرِ عمیق و بیکران لاله زارِ دامنش عطرِ طراوت میدهد پنجـۀ دسـتانِ او بـوی کـرامت میدمـد مادرِ هر چه امامِ نور و رحمت فاطمه منشاء هر خیر و خوبی و سعادت فاطمه در مقام و شأنِ او این بس علی شد همسرش تا ابد ساقی بماند روی حوضِ کوثرش!
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
تا به دنـیا آمدی دنیا دلیـلـش را شناخت از خودش دنیا به دست آورد یک دنیا شناخت چون تسلط داشت هی چرخید دورت روز و شب گر تو را نشناخت دنیا، ماه از بالا شناخت آسمان نشناخت سر از پا و روی خاک ریخت خاک اما زیر پات افتاد و سر از پا شناخت بیگمان در قاب قوسین دو تا ابروی تو خویش را هر شب رسول الله اَوْ اَدْنیٰ شناخت سجده بر نامش اگر واجب شود بیربط نیست شیعه در واقع خدا را نیز با زهرا شناخت قـدر میدانم مُحِبَّـش هـستم اما بیگـمان قدر زهرا را در این عالم فقط مولا شناخت بینگاه لطف تو میریزد از هم جان من گاه دارد قطرهای از خویش یک دریا شناخت توی جنّت هم گـدایت میشوم زیرا گـدا عرض حاجت کرد صاحبخانه را هرجا شناخت حتم دارم روز محشر هم تو فرمان میدهی من به تو ایمان کامل دارم اما با شناخت تو شب قدری و پنهان بودهای آنقدر که زینبت حتی تو را در ظهر عاشورا شناخت زینبت از پـای درس کـوچه آمد کـربلا آن همه سرهای بر نی را اگر زیبا شناخت
: امتیاز
|